Posts

Showing posts from October, 2017

پرِ پرواز

C'est pas ma vie preferée :( اگه نمیترسیدی چیکار میکردی؟

دور مچ پای راستش یه زنجیر طلایی نازک بود که دو تا سکه‌ی کوچیکِ احمدشاهی ازش آویزون بودن

سلیمان میگفت قبلاها یه بار بهروز آل نداف بهش گفته بوده که نمیشه توی زندگی زخم نخورد! ولی میشه که زخم‌هامون رو خودمون انتخاب کنیم. بعدم مثال زده بود براش که پاریس بود و پسرش به دنیا اومده بود و باید میرفت یه شهر دیگه برای یه پروژه ای که همیشه آرزوش رو داشت ولی نمیتونست پسرش رو بذاره و بره، باید انتخاب میکرد!  میگفت زخمم رو خودم انتخاب کردم! مامان اومده سرم رو میبوسه میگه، الخیر فی ما وقع، خیر در اون چیزیست که اتفاق میفتد! اولین شبی هم که بهرنگ رو دید اینو بهش گفت، بهرنگ هم یکم مکث کرد و نگاه کرد مامان رو و گفت بله، همینطوره _ لبخند مامان: به این ایمان داشته باش من: آره، میدونم _ پوزخند از تغییر بدم نمیاد ولی از شوک وارد کردن مداوم به سیستم هایی که اجزای‌شان در حال تلاش برای رسیدن به پایداری هستن بدم میاد.  با خودم فکر میکنم که آیا معجزه واقعا میتونه وجود داشته باشه؟ نه با اون تعریفی که دین ازش داره، با همین تعریف ساده ی آدم! معجزه زیاد توی روزهامون اتفاق میفته. بعد آدم باز فکر میکنه که قسمت هست؟ بعد آدم باز فکر میکنه که خدا هست؟؟ بعد آدم فکر میکنه که نیرویی بال...