خب بنفشه! اون پنجره ی پشت سرت رو باز کن ببین چی میبینی!

دلشوره دارم. دلشوره گرفتم
رگه های دلتنگی دارن خیلی ریز خودنمایی میکنن

از وقتی ساعت شنی رو برگردوندم دیگه رسما قراری ندارم، قشنگ تظاهر میکنیم که هیچ اتفاق عجیبی درحال افتادن نیست، شایدم تظاهر نیست. 

رفتیم صبح با بابا درکه و از دیروز بهش گفته بودم واسه امروز صبح برنامه نذار و کلی خوشحال شد و پاشدیم پنج و نیم صبح رفتیم که چه وقت خوبی بود و نزدیکای میدون درکه پارک کردیم ماشین رو رفتیم بالا و بابا هی میرفت جلوتر از همیشه و حرف میزد از جوونی هاش که فلان وقت اینجا اینجور بود و اونجا اونجور! گاهی میگفتم برگرد ازش عکس میگرفتم و بعدم رسیدیم به شاه نشین بعد از کارا و قبل از ذغال چال صبحانه بخوریم، اون نیمرو خواست که زرده ش شل باشه، منم املت خواستم و دوتا چایی لیوانی. بعد مدتها با ولع زیاد صبحانه میخوردم و بعد برگشیتم پایین و اون خوشحال بود و منم راضی. خونه که رسیدیم گفت مرسی :)

بعد از ظهر رفتیم با مادر تجریش، پارچه پشمی دامنی چارخونه خریدم که سه سال بود هی قبل از زمستون میخواستم این کار رو بکنم و بعد دامن تقریبا مدل اسکاتلندی مذکور رو با بوت بلند بپوشم که هم دامن باشه که دوست دارم و هم چارخونه باشه که دوست دارم و هم اسکاتلندی باشه که دوست دارم و هم زمستونی باشه که دوست دارم و بالاخره امروز رو از شنبه بهش گفته بودم که باید بریم پارچه بخریم! بعد پارچه ساتن خریدیم برای آستری و فردا مادر قراره ببره بده به مژگان که بدوزه و زنگ زد بهش گفت که بنفشه میخواد زود دستش باشه، وقت داری؟ گفت بیار، خیالت راحت! 

بعدم رفتیم توی یه پارچه فروشی دیگه که رنگ به رنگ پارچه های نخی داشت من یه نیم متر خریدم که برای توی کیفم یه کیف بدوزم واسه لوازم آرایش و بعدش قرار بود بریم زیپ بخریم که یهو ویونا رو دیدیم، گفتم بیا بریم یه قهوه بخوریم دلم خواسته، رفتیم نشستیم من قهوه خواستم اون دمنوش بابونه و لاوندر و گل گاوزبون و حرف زدیم و من بی پرواتر از همیشه انگار نه انگار مادر نشسته جلوم داشتم بهش میگفتم دلم شیطنت میخواد!!!!! اونم یه خنده ی ریزی داشت گاهی و سعی میکرد حواسم که نیست ازم عکس بگیره، منم وانمود کردم که حواسم نیست!

یه کتاب دستم بود که کلید کردم تا تموم بشه و یکی دیگه رو شروع کردم که تازه که میرفتم سر کار از شهرکتاب بوستان خریده بودم راجع به جنبش های سال 68 میلادی و عجب چیز جذابیه! تازه کلی کتاب دیگه خریدم که هنوز موندن و انگار که دارن میدون دنبالم اینجور که اصرار دارم نخونده چیزی نمونه! تازه پررو پررو هفته ی پیش دوباره رفتم کتاب بخرم که نداشت و منم سفارش گذاشتم که بیاره و این هفته برسونه به دستم !!!!! 

فایل ارائه مدیریت صنعتی مونده که درست نکردم، یه تحلیل هم باید بنویسم که در روند بازاریابی چه اشتباهاتی رخ داد که باعث شد پروژه ی دارا و سارا شکست بخوره! 

زیپ یادمون رفت بخریم






Comments

Popular posts from this blog

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد/ شاید به زیر آوار فرهاد رفته باشد

دور مچ پای راستش یه زنجیر طلایی نازک بود که دو تا سکه‌ی کوچیکِ احمدشاهی ازش آویزون بودن

پاییز - تو به من وقتی رسیدی همه شاه بیت های شعرم بهتر از هر غزل خداحافظی بود!