خب یلدا تمام شد! آخرین مهمونی توی خونه‌ی نازنینمون، با همون هیاهو و خنده‌های همیشگی و وای چقدر خوش گذشت و وای میتراجوون چقدر همه چیز خوشمره بود و ایشالا بزودی میبینیم همو و ... تمام

یک دی
دو سال پیش در چنین روزی برای بار اول بهرنگ رو دیدم، اینکه میگم بهرنگ معنی خاصی نداره دیگه هاا فقط دلم میخواد دائم به خودم یادآوری کنم که بنفشه قبل از اون با بعدش چقدر فرق دارن و ۱ دی ۹۴ چقدر دووووووره از امروز

Comments

Popular posts from this blog

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد/ شاید به زیر آوار فرهاد رفته باشد

دور مچ پای راستش یه زنجیر طلایی نازک بود که دو تا سکه‌ی کوچیکِ احمدشاهی ازش آویزون بودن

پاییز - تو به من وقتی رسیدی همه شاه بیت های شعرم بهتر از هر غزل خداحافظی بود!