با یادت ای بهشت من، آتش دوزخ کجاست؟!



یه روزایی رو فقط دلم میخواد زودتر بخوابم تا روز رو تموم کنم و یه روز دیگه رو شروع کنم! ولی خب تا حالا سابقه نداشت که هشت و پنجاه دقیقه ی صبح به همچین نقطه ای برسم که خداروشکر به لطف گه ترین روز کاری م در امریکا به این مهم نائل شدم! تازه هنوز اشکم در نیومده و این یعنی اینکه پوستم کرگدن شده به حول قوه ی الهی!
#walking_cooler
#نفس_ عمیق
#no_right_to_cry


بابا سه شنبه ها که میرفت خرید هفتگی همیشه یه کیسه جدا میاورد که توش یه چیپس بود، یه پفک با دوتا شیرکاکائو! جایزه ی منو بیتا بود! عادت همه ی این سالهاش بود!


میدونم که نا تمومه!

Comments

Popular posts from this blog

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد/ شاید به زیر آوار فرهاد رفته باشد

دور مچ پای راستش یه زنجیر طلایی نازک بود که دو تا سکه‌ی کوچیکِ احمدشاهی ازش آویزون بودن

پاییز - تو به من وقتی رسیدی همه شاه بیت های شعرم بهتر از هر غزل خداحافظی بود!